کد مطلب:316832 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

توسل یهودی به حضرت اباالفضل
جناب آقای علی میرخلف زاده در كتاب كرامات الحسینیه، صفحه ی 117، به نقل از آقای امیر محمدی آورده اند كه:

یك نفر یهودی در اصفهان یك كیسه ی نقره از قبیل گلدان و سایر چیزهای نقره ی قدیمی و پرارزش داشته، وارد اتوبوس خط واحد می گردد و روی یكی از صندلی ها می نشیند و كیسه را هم كنار پایش می گذارد و چون راه مقداری طولانی بوده پس طی مسافتی او را خواب می رباید.

وقتی چشم باز می كند، مشاهده می كند كه كیسه اش نیست. بر سر زنان، پیاده می شود و در راه به آقا قمر بنی هاشم علیه السلام متوسل گشته و چنین عرض می كند:

«ای قمر بنی هاشم، من نمی دانم تو كی هستی، اما همین را می دانم كه این شیعه ها به شما متوسل می شوند و شما حوائج آنها را می دهی، حالا می خواهم كه مال و دارائیم را به من برگردانی و من هم همین الان یك گوساله نذر شما می كنم.

می گفت: آمد درب مغازه ی قصابی، و پول یك گوساله را به قصاب داد و گفت: این گوساله را ذبح كن و به فقراء و مستمندان و مستضعفان بده و بگو نذر اباالفضل علیه السلام است.

یهودی مزبور می گوید: فردای آن روز آمدم درب مغازه، نشسته بودم یك وقت دیدم یك نفر وارد شد و دو گلدان نقره دستش است و



[ صفحه 221]



می گوید: آقا اینها را می خری؟

نگاه كردم، دیدم گلدانهای نقره ی خودم است. گفتم: اینها خوب نقره هایی است و قیمتش خیلی بالا است، من می خواهم اگر باز هم داری با قیمت خوب از شما می خرم.

گفت: بله دارم، اما در منزل است. گفتم: خوب، نمی خواهد بیاوری، می ترسم برایت اسباب زحمت شود و دكاندارهای دیگر بفهمند و ترا اذیت كنند، تو آدرس منزل را به من بده من خودم با شاگردم می آیم. آدرس را به من داد و رفت، من هم رفتم كلانتری، یك پلیس مخفی را كه از رفقا بود دیدم و جریان را به وی گفتم و او را با خود به سر قرار و آدرس بردم. درب را زدم، آمد درب را باز نمود و ما را به زیر زمین منزلش برد. دیدم همان كیسه ی خودم است.

به پلیس گفتم: همان كیسه ی خودم است و او نیز اسلحه اش را در آورد و او را دستگیر كرد و به كلانتری برد.

من هم كیسه ی نقره ام را برداشته و به مغازه بردم.ای مسلمانها و ای شیعه ها، قدر آقای خود حضرت اباالفضل را بدانید كه این آقا خیلی كارها از دستشان بر می آید.



ای عشق و ایثار آفریده ی تو

دل بسمل در خون طپیده ی تو



خونریزی شمشیر خشم توحید

از تیغ ابروی كشیده ی تو



عباسی و شیر خدا نهاده

گلبوسه ها بر دست و دیده ی تو



[ صفحه 222]



روز ازل از هست و بود عالم

عشق و شهادت برگزیده ی تو



تصویر غیرت بر زمین كشیده

خون ز پیشانی چكیده ی تو



در مهد و مقتل با حسین بودن

مشی و مرام و خط و ایده ی تو



بر قلب تاریخ این رجز نوشته

از خون بازوی بریده ی تو



والله ان قطعتموا یمینی

انی احامی ابداً عن دینی



شعر از غلامرضا سازگار «میثم»



[ صفحه 225]